دلتنگی
08 آذر 1403
بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی.
که سحر به شبنم لطف تو بیدار میشود و صبح، به سلام تو از جا بر میخیزد.
بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند.
هیچ کس حریم اطلسیها را پاس نمیدارد و بر داغ لالهها در هم نمیگذارد.
بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.
بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر میگیرد؟
کجاست آغوش مهربانی که دلهای زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟
ماه پیشونی نشونیتو ندارم…بیقرارم…
یا اباصالح المهدی ادرکنی و لا تهلکنی…